yekta



اسمش را کم‌تر شنيده‌ايد يا شايد هم اصلاً نشنيده‌ايد؛ ولي حتماً تصوير استادانه ي دستان دعاگوي او براي يک بار هم که شده ديده ايد. زندگي‌اش کمي عجيب بود. اگر اين اتفاق در زندگي‌اش نمي‌افتاد، او نيز هنرمند نمي‌شد.
آلبرشت دورر ۲۱ ماه مي سال ۱۴۷۱ در يکي از دهکده‌هاي کوچک شهر نورنبرگ آلمان به دنيا آمد. خانواده‌اش پرجمعيت بود و آلبرشت، سومين فرزند اين خانواده‌ي هجده نفري. روشن است که تأمين مخارج اين خانواده تا چه حد دشوار بود. شغل پدر خانواده طلاسازي بود. او براي سير کردن شکم خانواده‌اش به سختي کار مي‌کرد. از طلاسازي گرفته تا هر کار ديگر که بتوان از آن پول درآورد. مهم، تأمين مخارج بود.
آلبرشت نيز مانند پسران آن زمان، شغل پدر خود را ياد گرفت. ولي در سر او و برادرش آلبرت، چيز ديگري مي‌گذشت. آن دو آرزويي بزرگ داشتند که با توجه به شرايط خانواده رسيدن به آن ناممکن بود. روياي آلبرشت و آلبرت دورر، رفتن به شهر نورنبرگ براي ادامه ي تحصيل و هنرمند شدن بود. آن‌ دو شب‌ها هنگام خواب با يک ديگر از اين رؤياي دست نيافتني صحبت مي‌کردند؛ تا اين که ناگهان فکري به ذهنشان رسيد. درست بود که هر دو پسر نمي‌توانستند به رؤياي خود جامه عمل بپوشاند؛ ولي اگر يکي از آن‌ها فداکاري مي‌کرد، ديگري مي‌توانست به آرزويش برسد. حالا چه کسي بايد اين فداکاري را در حق ديگري مي‌کرد؟ آلبرشت تا آلبرت؟
دو برادر تصميم گرفتند با سکه سرنوشت خود را تعيين کنند. بهترين زمان براي شير يا خط هم روز يک‌شنبه، پس از دعا در کليسا بود. يک‌شنبه رسيد. شير يا خط کردند. آلبرت بايد براي تأمين هزينه تحصيل آلبرشت در معدن کار مي‌کرد تا زماني که تحصيل برادرش تمام شود. آلبرت کار در معدن را شروع کرد؛ کاري سخت و خطرناک. چهار سالِ تمام، شبانه روز زحمت کشيد تا آلبرشت در دانشگاه درس هنر بخواند. در طول چهار سال تحصيل، آلبرشت به خوبي هنر آموخت و گاهي در کارش ماهرتر از استادانش بود.
روز موعود فرا رسيد. آلبرشت فارغ‌التحصيل شد و به دهکده‌اش بازگشت. خانواده خوشحال از ديدار او، تصميم گرفت تا ضيافتي در توان خود برپا کند. آلبرت خسته و آرام يک سر ميز و آلبرشت خوشحال سر ديگر آن ميز، روبه‌روي او. بعد از صرف شام و تعريف روزهاي گذشته، آلبرشت رو به برادرش کرد و گفت:« آلبرت! حالا نوبت توست که به دانشگاه بروي و هنر بياموزي و من هزينه ي تحصيل تو را تأمين کنم
آلبرت به آرامي اشکي را که از ديده‌اش سرازير شده بود، پاک کرد و گفت:« نه برادر، براي تحصيل من خيلي دير شده. دست‌هايم را نگاه کن. اين دست‌ها ديگر توان طراحي و تراشيدن پيکره‌ها را ندارد. انگشتانم شکسته، درد سراسر آن‌ها را فراگرفته. حتي ليوان را به سختي نگه مي‌دارم، چه رسد به قلم‌مو. چهار سال کار در معدن، توان دست‌هايم را ربوده. نه، خيلي دير است
آلبرشت براي دقايقي متأثر به دستان آلبرشت خيره شد. روزها گذشت. آلبرشت در سال ۱۴۹۴ ازدواج کرد و همراه همسرش به ونيز رفت. ده سال در آن‌جا اقامت کرد. در اين مدت حکاکي روي مس را به خوبي آموخت. مانند تمام هنرمندان دوره ي رنسانس کالبدشناسي انسان را هم ياد گرفت تا در کارهايش از آن استفاده کند. کم‌کم آثارش محبوبيت زيادي در ونيز پيدا کرد و شهرتش در سراسر اروپا پيچيد. حتي در مواردي از حمايت مالي دولتمردان هم برخوردار مي‌شد. پس از آن در سال ۱۵۱۹ همراه همسرش به هلند رفت تا به کارش در آن کشور ادامه دهد. چهار حواري، ماليخوليا، آدم و حوا و چهار سوار سرنوشت از مهم‌ترين آثار او به شمار مي‌رود؛ ولي از همه تأثيرگذارتر کاري است که او به عنوان حق‌شناسي برجاي گذاشته؛ اثري که پس از ۴۵۰ سال هنوز با بهترين زبان قدرشناسي را بيان مي‌کند. به تصوير کشيدن دستان سختي‌ کشيده‌ي برادرش آلبرت که رو به آسمان است؛ گويي اين دستان دعاگو هستند. آلبرشت اسم اين اثر را «دست‌ها» گذاشت به نشانه‌ي قدرداني از برادر فداکارش.
آلبرشت در سال ۱۵۲۱ براي آخرين بار با تني رنجور از بيماري ناشناخته به دهکده‌ي پدري اش در نورنبرگ برگشت و تا آخر عمر همان جا ماند. او در آن‌جا چند نقاشي مذهبي کشيد و کتاب‌هايي در زمينه‌ي هندسه، قلعه‌سازي و نسبت‌هاي بدن انشان نوشت.
آلبرشت در سال ۱۵۲۸ در حالي‌که تنها ۵۶ سال داشت، چشم از دنيا فرو بست.


yekta

زندگی تکنولوژیک دوران ما، با کمال بی سابقه اش و افزایش و ازدیاد اسباب تجمل، این فرصت را به ما داده تا میان فراغت و فرهنگ متعالی تر و زحمت و فعالیت و رفاه بیشتر دست به انتخاب بزنیم و البته عوام به فراخور شخصیت خودشان دومی را انتخاب می کنند.

فرهنگ و هنر یکی از اجزای اصلی هر جامعه و کشوری است که داشتن آن به نوعی اصالت آن جامعه را نشان می دهد. اما به راستی فرهنگ و هنر به چه معناست؟ آسمونی در این بخش مطالب مفیدی در مورد فرهنگ و هنر برای شما عزیزان تهیه کرده است که دعوت می کنیم تا پایان این مقاله ما را همراهی کنید.

فرهنگ راهکارهای شایع موجه در یک جامعه است برای رفع هرگونه نیاز واقعی یا غیر واقعی. فرهنگ همواره نرم‌افزار است و تمدن شامل آن و سخت افزارهاست. به عبارت ساده‌تر فرهنگ آن چیزی است که مردم با آن زندگی می‌کنند. فرهنگ ازآنِ مردم است؛ ادوارد تایلور (۱۹۱۷–۱۸۳۲) فرهنگ را، مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین،اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعهٔ خویش فرامی‌گیرد تعریف می‌کند. هر منطقه از هرکشوری می‌تواند فرهنگ متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلهٔ آموزش، به نسل بعدی منتقل می‌شود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلهٔ وراثت منتقل می‌شود. همچنین فرهنگ راهکارهای شایع موجه در یک جامعهاست برای رفع هرگونه نیاز واقعی یا غیر واقعی. فرهنگ همواره نرم‌افزار است و تمدن شامل آن و سخت افزارهاست. مثلاً گفتگو به زبان فارسی یک راهکار است بر رفع نیاز رو در رو سخن گفتن و زبان چینی راهکاری دیگر برای مردمانی دیگر برای رفع همین نیاز است.

فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان در یک جامعه است. فرهنگ در بر گیرندهٔ این موارد است:

  1. سازگاری کلی با نیازهای غریزی و فطری واقتصادی یا محیط جغرافیایی پیرامون؛
  2. سازمان مشترکی که برای فرو نشاندن نیازهای اجتماعی و ی که از محیط پیرامون بر خواسته‌اند، پیدا شده است؛
  3. مجموعهٔ مشترکی از اندیشه‌ها و دستاوردها.

فرهنگ شامل هنر، ادبیات، علم، آفرینش‌ها، فلسفه و دین است. فرهنگ‌ها دارای عناصر بسیارند که بطور آمیزه و نامیزهٔ معنایی در جامعه شناورند و درست از میان خودآگاه و ناخودآگاه هوشیاری اجتماعی عبور می‌کند. مردم برای تغییر فرهنگ خود لازم است زحمت زیادی بکشند. زیرا فرهنگ خواهان مانایی است. اما رسانه‌های جمعی می‌تواند آن را از راه بیگمان تغییر دهد. در برابر فرهنگ، نافرهنگ است و عبارت است از آنچه جامعه با آن تعامل دارد ولی فرهنگ نیست. مانند اقلیم، آب و هوا، ژن، حوادث، وجود یا عدم وجود منابع طبیعی، سنت‌های الهی، بیماری‌ها و …

فرهنگ فارسی معین واژهٔ «فرهنگ» را مرکب از دو واژهٔ «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کرده‌است.

واژهٔ فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمده‌است که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شده‌است. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیش‌کشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که فارسی‌زبانان فرهنگ را سبب پیشرفت می‌دانند.

با مطالعهٔ متن‌های باستانی ایران، درمی‌یابیم که واژهٔ «فرهنگ» از دورهٔ پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران می‌شود و پیش از آن کلمه‌ای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متن‌های پهلوی ساسانی، متن‌های سغدی، مانوی و حتی ختنی کلمهٔ فرهنگ را می‌توان بازشناخت. در متن‌های پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامهٔ اردشیر بابکان» کلمهٔ فرهنگ به کار رفته‌است؛ همچنین در شاهنامهٔ فردوسی، آثار سعدی و متن‌های دور بعد نیز بارها به این واژه برمی‌خوریم. در آثار این دوران، فرهنگ علاوه‌ بر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم می‌شد. در گذشته اعتقاد فارسی‌زبانان بر این بود که بدون فرهنگ آدمی نمی‌تواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد می‌داند.


yekta

آخرین جستجو ها

آموزشگاه متوسطه اول زینب(س) کوهدشت پکیج ثبت شرکت شاتل فایل خريد ماسك صورت روشن كننده زنانه دخترانه 2020 تاکستان آونگ موزیک ابتدایی میهن استون , جامع ترین سایت سنگ ایران دست نوشته های یک پسر دلنشین